سه‌شنبه، مهر ۱۲

درباره فیلم اینجا بدون من

”اینجا بدون من“ ساخته‌ی بهرام توکلی، فیلمی است در باره‌ی یک خانواده‌ی کارگری. داستان این فیلم خیلی ساده و سر راست است، اما نوع روایت آن، ویژگی‌هایی بدان بخشیده است. در هم آمیختگی رویا و اقعیت، خیال و آرزوها با زندگی واقعی، به گونه ای است که علی رغم جذابیت آن برای تماشگر و کشاندن آنها تا به آخر فیلم، نمی‌تواند مرزهای روشن و شفافی بین این دو پدیده ترسیم کند.

خلاصه ی داستان از این قرار است که مادر یک خانواده ی کارگری سه نفره، در یک کارخانه ی کنسروسازی و پسرش در انبار یک شرکت کار می‌کند. دختر این خانواده، علاوه بر نقص عضو از ناحیه پا به نظر می‌آید دارای مشکلات روحی و روانی است (مثل گوشه گیری فراوان و خجالتی بودن بیش از حد و گریز از اجتماع و ترس از حضور در جمع و...) هم و غم اصلی مادر، این است که دخترش را به خانه بخت بفرستد و برای این کار، ضمن لاپوشانی وضعیت واقعی زندگی خودش و به اصطلاح آبروداری و امثالهم، فقر را پنهان می‌کند. پسرش هم اگر سر و سامانی گرفت چه بهتر!

نمایش لیست بلند و بالایی از کارگران تعدیل شده(همان اخراجی‌های خودمان) در تابلو اعلانات و کارگران به خیابان پرتاب شده و عدم امنیت شغلی و بی پناهی و... در سکانس اولیه (که موضوعات بسیار آشنای کارگران کارخانه‌ها و سایر موسسات اقتصادی ایران هستند) شروع مناسبی برای فیلم است و در جای جای فیلم، ما شاهد تماشای صحنه‌هایی هستیم که وضعیت کارگران را به نمایش می‌گذارد.

مادر این خانواده، برای برون رفت از وضعیت خود، راه حلی مخصوص خود را پی می‌گیرد. از جمله قبول اضافه‌کاری بیشتر و قرض و قوله و ظاهرسازی، خیرخواهی، دلسوزی‌هایی نامعقول و پنهان کاری و... تلاش می‌کند خانواده‌ی خود را حفظ و یا به اصطلاح، در مسیر سعادت و خوشبختی قرار دهد. برای خوشبختی معنای مشخصی در نظر دارد. اگر برای دخترش یک شوهر خوب پیدا شود، پسرش ازدواج کند و بتواند با نوه‌های خود بازی کند و آنها را در آغوش بگیرد و بازنشسته شود، نهایت آرزوها و آمال او بر آورده شده است.

این خواست‌های 4 گانه، درحقیقت آرزوهای کارگری هستند که در این سیستم، خود را تنها می‌بیند و باید گلیم خود را به تنهایی از آب بیرون بکشد. برای او همین، نهایت همه چیز است. با توجه به اینکه در اعماق و در لایه‌های این جامعه، زخم‌هایی بسیار چرکین و با این شدت و غلظت وجود دارند، این خواست‌ها بسیار سطحی و پیش پا افتاده به نظر می‌رسند، اما باید توجه داشت و خیلی دور از ذهن هم نیست که بالاخره کارگرانی هستند (که در شرایط فقدان هرگونه تشکل و سازمان یابی و اتحاد) سعی می‌کنند مسایل خود را فردی و این گونه حل و فصل کنند. زن کارگری با داشتن یک فرزند معلول، مشاهده می‌کند در این کشور، هیچ نوع سیستم تامین اجتماعی مناسب و قابل اتکا و هیچ مشاور و مددکار و آموزشگاه رایگان و هیچ فریادرس و درد آشنایی برای او و همنوعان و همکارانش وجود ندارد؛ بسیار طبیعی است که فقط بخواهد دخترش ازدواج کند، بلکه سهم عمده ای از سنگینی باری که بر دوش می‌کشد، برداشته شود. پسرش هم به دفعات و به اشکال مختلف، وضعیت کار را در نظام سرمایه‌داری (با همان زبان خاص خودش) بازگو می‌کند.

مثلا در یک صحنه می‌بینیم که مادر برای کسب درآمد بیشتر، مشغول پوست کندن مقدار زیادی پیاز است که با توجه به جاری شدن اشک از چشم در هنگام پوست کندن پیاز، استعاره جالبی از معنای کار اضافه و شب کاری و ... را به نمایش می‌گذارد که تا چه حد می‌تواند دردناک باشد. یا سرماخوردگی دائمی پسر خانواده، که نشان از حال و روز همیشه بدش در ایام جوانی دارد و... همین پسر، که احسان نام دارد، کارگری معمولی است که عاشق سینماست و خیلی علاقه دارد که به سینما و نویسندگی بپردازد، اما اجبارهای زندگی، او را وا می‌دارد که هر روز، به کاری بپردازد که هم از خود آن کار و هم از محیط آن، به شدت نفرت دارد. کار برای او، مثل هر کارگر دیگری، فقط جنبه‌ی امرار معاش و گذران دارد. ساعات کار او، جزئی از زندگی او نیست. او کار نمی‌کند که زندگی کند؛ او زندگی می‌کند که کار کند. او خود را یک قربانی محض می‌پندارد و به این خاطر، مجبور است برای خود و خانواده‌اش، دست به کاری بزند که هیچ علاقه و امیدی بدان ندارد. او در این سیستم، احساس خفگی می‌کند و می‌خواهد رها شود و نمی‌داند چگونه. بدین خاطر بدون برنامه‌ریزی و آگاهی، ریسک می‌کند و می‌خواهد برود، به قول خودش به هرجا غیر از اینجا. او هنوز نمی‌داند که آسمان، همه جا برای کارگران، مخصوصا کارگران مهاجر، همین رنگ است (شاید کمی تا قسمتی پر رنگ‌تر و یا کم رنگ‌تر. چه فرقی می‌کند؟)

از دیگر نکات مثبت فیلم، نمایش فقر مخصوص این خانواده است که سازندگان فیلم، به خوبی از عهده‌ی آن بر آمده اند. در یک خانواده‌ی سه نفری، که دو نفر کار می‌کنند، مجبورند از همکاران خود قرض بگیرند. (در صحنه‌ای از فیلم، مادر برای یک مهمانی ساده، از همکار خود حدود سی الی چهل هزار تومان قرض می‌گیرد و به پسرش اعلام می‌کند حدود سیصد هزار تومان حقوق می‌گیرد که مشخص است همان حداقل قانون کار فعلی، به هیچ وجه جوابگوی امرار معاش یک خانواده نیست و کفاف هیچ چیز را نمی‌‌دهد.

نمایش این گونه خلاقانه‌ی فقر و کنار نهادن کلیشه‌ای رایج در فیلم‌های ایرانی، بر جذابیت‌های بصری فیلم، بسیار افزوده است. داشتن کار و یا برخورداری از حداقل مسکن و لباس و غذا و... و در عین حال زندگی در ترس و لرز سرمایه‌داری و خطر اخراج و... از پاردوکس‌های زیبا و درخشان این فیلم است. چنین است گفت و گو‌های مادر و پسرش در سراسر فیلم.

فیلم در بیان گوشه‌هایی از واقعیت نظام سرمایه‌داری موفق است، اما قادر نیست به عمق برود و در سطح این پدیده در جا می‌زند. در هیچ قسمت فیلم، جوابی برای درک ریشه‌ها وعلل این وضعیت ندارد. راه‌حل‌هایی که ارائه شده، به همان میزان می‌تواند بیانگر نا آگاهی و ... باشد. مثلا پیشنهاد احسان به مادرش (که شوخی و جدی آن معلوم نیست) که باید تمام در و پنجره‌ها را ببندیم و شیر گاز را تا آخرش باز کنیم و یا پایان خوش فیلم (که مشخص نیست صحنه واقعی است و یا خیال و تصورات احسان ) هیچ کدام راه‌حل مناسبی علیه این وضعیت غیرانسانی نیستند، هرچند برای چنذ نفر، قابل قبول باشند.

نقطه ی اوج این مساله هم، زمانی اتفاق می‌افتد که مادر، با یک چالش و مشکل معینی در زمینه ازدواج دخترش روبرو می‌شود. با همکاران و سرکارگر و... به بحث و دعوا می‌پردازد و آنها را متهم می‌کند. هر کسی به فکر خودش است و هیچ کس به او و شرایط و سختی‌های که او گذرانده، توجهی ندارد. کار خود را نیمه کاره رها می کند و چند روزی سرگشته و درب و داغان، در منزل می‌ماند. اما یک باره از طرف کارفرما، با مهرورزی خاصی روبرو می‌شود (همان کارفرمایی که تعداد زیادی از همکاران او را، بدون در نظر گرفتن مسایل انسانی، اخراج کرده، معلوم نیست چرا این بار این گونه عمل می‌کند؟) مادر طبق معمول با یک جعبه شیرینی و فراموش کردن همه چیز، خوش و خندان وارد کارخانه می‌شود!

با توجه به همه ی نقاط ضعف و قوت آشکار فیلم، توصیه می‌شود که این فیلم را روی پرده ی سینما به تماشا بنشینید. از آقای بهرام توکلی، به خاطر توجه‌شان به زندگی و مسایل کارگری سپاس گذاریم؛ کاری که در شرایط وانفسای کنونی، بسیاری از نویسندگان و هنرمندان عرصه‌های مختلف کشور، به دلایل گوناگون از آن خودداری می‌کنند.

در پایان نمی‌توانیم از کار خوب تیم سازنده فیلم (1) به خصوص بازی زیبا و چشم نواز خانم معتمد آریا یادی نکنیم؛ هنرپیشه محبوب و توانایی که در فیلم‌های ننه گیلانه و روسری آبی و... وضعیت اسف‌بار زنان زحمتکش این مرز و بوم را به روشنی، در معرض قضاوت همگان قرار داده است.

——————————
زیرنویس:
(1) آقای بهرام توکلی، کارگردان و نویسنده ی فیلم نامه، اصرار بسیار دارد که فیلم را یک کار دسته جمعی و تیمی بداند، نه صرفا کار کارگردان(روزنامه شرق ص 12 – هشتم شهریور90)

هیچ نظری موجود نیست: