دوشنبه، اردیبهشت ۱۹

در كوچه خيابان هاي شهر


گزارشي ارسالي براي جهان نوين

اسمش آلاله است. 16 سال دارد.بسيار جوان است وهنوز بوي نيمكت مدرسه را مي‌دهد. تا اول دبيرستان درس خوانده. بعدش ديگر مدرسه برايش جذاب نبود؟! درس را ول كرد. تنها فرزند پدر ومادرش است. پدري بازنشسته و مادري خانه‌دار. توي يك فروشگاه لباس حوالي خيابان جمهوري كار مي‌كند و خانه‌شان هم همان محدوده است. در قسمتي از فروشگاه لباس‌هاي مردانه مي‌فروشند و در قسمت ديگر لباس‌هاي زنانه. قسمت فروش لباس‌هاي زنانه بسيار تنگ و كوچك است. يك ميز كوچك و يك چارپايه ي بلند براي فروشنده در نظر گرفته اند. او از صبح ساعت ده تا شب ساعت 9 پشت همين ميز مي‌ايستد تا خريداري پيدا شود و از جايش حركت كند.

چند ماهي است كه كار مي‌كند قبل از اين در جاي ديگر كار كرده است. صاحب كار معمولا براي چند ماه اين فروشندگان را نگه مي‌دارد و بعد دختر ديگري را استخدام مي‌كند. البته بدون بيمه و ...

آلاله مي‌گفت كه بيمه نيست. چون سنش قانوني نيست.!؟(اين هم بهانه اي پوچ براي ندادن حق وحقوق مسلم كارگران كم سن نيازمند كار)

فروشنده‌هاي ديگر هم بيمه نبودند ومعمولا بيشتر از شش ماه نگهشان نمي‌دارند. صاحب فروشگاه به آلاله گفته كه او براي مدت طولاني مي‌ماند!؟

مي گفت 300 هزار تومان حقوق مي‌گيرد. نمي‌توانستم باور كنم. حتما بهش ياد داده بودند كه اين‌طور بگويد. پرسيدم آيا از طرف مردان همكار ويا ديگران احساس امنيت مي‌كند؟ گونه‌هايش گل انداخت وگفت بله.

بارها از جلوي اين فروشگاه رد شدهام. وهميشه پسر جواني بود كه جلوي در بدون هيچ بلندگو و دستگاه تقويت‌كننده‌ي صدا يك ريز داد مي‌زند و تبليغ اجناس فروشگاه را مي‌كرد. روزي 11 ساعت

از فروشنده‌ي خيلي جوان قسمت مردانه پرسيدم : اين بي‌چاره فكر مي‌كنم توي خواب هم داد مي‌زند و تبليغ اجناس را مي‌كند. با خنده گفت : بابا روزي ده تا شيركاكائو مي‌خورد.

از فروشگاه بيرون آمدم. با خود گفتم او تا كي مي‌تواند روزي 11 ساعت داد بزند و روزي ده تا شيركاكائو بخورد!؟

هیچ نظری موجود نیست: