شنبه، دی ۴

دیوار نازک سکوت شکست

کسی نمی‌دانست که رنگ آسمان چرا تیره‌ست

یکی به آرامی کودکی ناتوان را دشنام داد و دیگری پیری از پای افتاده را

زنی زیر لب، مردی تنها را ناسزا گفت و مردی، زنی چند باره بیوه را

پیر، خویشتن از عصا آویخت

و کودک خود را از پستان چروکیده‌ی مادر

زن خود را از کتاب مقدس آویزان کرد

و مرد، از پای زن آویزان شد

هیچ روزنی به طلوع نبود

کودک پستان بی‌شیر مادر را رها کرد و فغان که:

شیر!

سقف و دیوار نازک سکوت شکست

و همه دیدند که آسمان صاف و آبی ست.

هیچ نظری موجود نیست: