پنجشنبه، اسفند ۱۳

آیا بیجه دیگری در کار است؟

شکوه صبحی

دوشنبه عصر خسته از مدرسه به خانه آمده بودم. ذهنم درگیر مسایل بچه ها بود و مشکلاتشان. سال به سال انگار مشکلات خانواده ها و به تبع آن دانش آموزان بیشتر می شود. برای اینکه مسیر ذهنم را عوض کنم روزنامه را به دست گرفتم. تیتر گزارش اجتماعی ضمیمه روزنامه اعتماد نظرم را جلب کرد: افزایش کودک ربایی در جنوب تهران- پابرهنه با سرنگ و خون شروع به خواندن کردم. کم کمک عرق سردی بر تنم نشست. دیگر نمی توانستم به راحتی تمرکزکنم و بخوانم. مجبور می شدم یک جمله را چند بار مرور کنم. مخصوصا وقتی مصاحبه با مادر یکی از همین کودکان را خواندم. ترسی وجودم را فرا گرفت و احساس ناتوانی اشک بر چشمانم جاری کرد. جملات مقاله را در ذهنم مرور می‌کرد: اینجا هر ماه دست کم دو کودک ناپدید می شوند. آیا کسی هست که بپرسد چرا کودکان یکی از محله های جنوب (شهر تهران) یکی پس از دیگری ناپدید می شوند و به جست و جو بر نمی‌آیند و آخرش هم یا هرگز پیدا نمی شوند یا اگر پیدا شوند دیگر کودک نیستند و یک شبه استخوان ترکانده اند زیر بار تجربه های شوم زودهنگام؟ آیا کسی سراغی از این کودکان گرفته؟ آیا کسی از خودش می‌پرسد بچه های دزدیده شده، ربوده شده، گم شده و یا هر صفت دیگری که شما دوست دارید، هر صفتی که پنهانکارانه تر و در نتیجه محترمانه تر به نظر می آید، وقتی که برحسب اتفاق پیدا می شوند دیگرکودک نیستند، تنها تفاله هایی از یک کودکند، آن گونه که مادر می گوید او را درخانه زنجیر می کند. کودکانی که این چنین آزار می بینند و از هویت انسانی تهی می‌شوند، خود تبدیل به بیجه‌ای می شوند و چند سال بعد در خیابان ها خود به دنبال قربانی می گردند؟ آنان هم که پیدایشان نمی شود، لابد اعضای بدنشان فروخته می شود و تجارتی پرسود را میسر می سازند یا ...؟؟

 
شهر تهران چندین چهره دارد. چهره هایی بسیار متفاوت و متضاد. بسته به این که در کدام خیابان از مترو پیاده شوی، چهره های متفاوتی را می بینی. از شیک ترین آپارتمان ها و لوکس ترین خانه ها در این شهر می یابی، خانه هایی که تنها اجاره یا پول پیش شان بیش از 150 میلیون تومان است، خانه هایی با جکوزی و استخر و اتاق های خواب فراوان که هر اتاق یک سرویس بهداشتی جداگانه دارند و ...؛ تا آلونک هایی که بیشتر به زاغه و لانه حیوانات شبیه اند. ثروت و فقر در کنار هم و دیوار به دیوار هم. اگر سری به بازار تهران بزنی، می توانی میلیاردها ثروت را در مغازه های آن ببینی. در خیابان های تنگ و باریک آنجا، ماشین های گران قیمت در رفت و آمدند و اما در کوچه پس کوچه‌های ناصر خسرو و مولوی، درست پشت بازار، هیولای اعتیاد و فقر از هر دری سرک می کشد و کودکان را می بلعد، کودکانی که در کوچه پرسه می زنند و تنها آموخته اند که عمرشان را با قرص نانی معاوضه کنند. در این خیابان هاست که به راحتی می توانی دریابی که علت این همه بدبختی چیست، وقتی ثروت و فقر را در کنار هم می بینی. هیچ نشانی از عدالت اجتماعی نیست. آیا یکی، تنها یکی از نهادهای مسئولی که نام پرطمطراق تولیت امور کودکان را بر دوش می کشند تا به حال در باره سیر صعودی افزایش کودک ربایی در این محله ها چاره ای اندیشیده اند؟
سال های قبل، حدود سال های 55 و 54، معلم آگاهی داشتم که دبیر اجتماعی بود اما بیگانه با کتاب های اجتماعی شاهنشاهی. در یکی از ساعت های درس، سر کلاس، برایمان قصه ای از عزیز نسین (طنزنویس اهل ترکیه) خواند. مردی در خیابان مشاهده می کند که دارند کسی را به قتل می رسانند:

به دنبال پلیس در خیابان ها می دود. اما هر پلیسی که می بیند به بهانه ای، از همراهی با مرد، برای جلوگیری از قتل خودداری می کند. یکی می گوید من در مرخصی ام. دیگری می گوید این ماجرا در منطقه من اتفاق نیافتاده و من نمی توانم مداخله کنم. دیگری می گوید به دنبال ماموریتی خاص باید برود و ... سرانجام صبر مرد تمام می شود و فریاد می کشد: آخر این چه مملکتی است؟ ناگهان دهها پلیس از کوچه و خیابان های اطراف دور او را می گیرند و او را به جرم اقدام علیه امنیت ملی و مخالفت با دولت و شعار دادن علیه دولت و ...، دستگیر می کنند.

این روزها این حکایت را بارها و بارها به خاطر آورده ام. در گوشه ای از شهر مردم به جان آمده از بی‌عدالتی، به خیابان می آیند و فریاد می کشند و یا نه،

به علامت اعتراض فقط سکوت می کنند و راه می روند. اما هزاران پلیس و نیروی انتظامی و لباس شخصی مواظب شان هستند و با هر چه که در دستشان است، آنان را می زنند و زخمی و دستگیر می کنند و ... اما در گوشه های دیگر شهر، جرم و جنایتی غوغا می کند که ناشی از همان بی عدالتی هاست:

در روز 13 آبان در ورامین زنی توسط چند نفر مورد تجاوز قرار می گیرد. آن طرف تر کودکان یکی پس از دیگری دزدیده می شوند و ... (کافی است مرور کوتاهی داشته باشیم بر صفحات حوادث روزنامه ها که تنها جزء کوچکی از آنچه اتفاق افتاده را نشان می دهد)
با نزدیک شدن فلان مناسبت (روز قدس، دانش آموز و ...) موقعیت ویژه اعلام می شود و همه نیروهای نظامی و انتظامی و ... در آماده باش به سر می‌برند، اما هیچ موقعیت ویژه ای برای یافتن این کودکان دزدیده شده اعلام نمی شود! هیچ موقعیت ویژه ای برای از بین بردن باندهای توزیع شیشه و کراک و هروئین اعلام نمی شود! کسی به راه حل اصلی مساله دقت نمی کند و نمی اندیشد که اگر بی عدالتی از بین برود، اگر ثروت های اجتماعی به درستی و عادلانه میان مردم تقسیم شود، اگر با ظلم و تبعیض مقابله شود، اگر... اگر ... و ... دیگر نیازی نخواهد بود که مردم به خیابان ها بریزند و دردشان را فریاد کنند. دیگر پدر و مادرهایی نخواهند بود که به خاطر فقر، فرزندانشان را در کوچه ها رها کنند و ...

به راستی کدام یک، امنیت دولت و حکومت را برهم می زند:

بی توجهی به این همه بی عدالتی و نادیده گرفتن این انسان ها که کمترین حقی از حقوق بشر را دریافت نکرده اند یا فریاد زدن و بی عدالتی ها را خاطر نشان کردن؟

این کودکان در آن سوی آب ها و در رسانه های سرمایه داری نیز فراموش شده اند! حقوق بشرجهانی نیز این کودکان را نمی بیند.

به راستی چرا؟

------------------------------------------------------------------
* این مقاله ابتدا در وبلاگ کانون مدافعان حقوق کارگر منتشر شده است.

** اخبار این مقاله از روزنامه اعتماد، دوشنبه 18 آبان 1388 نقل شده است.

هیچ نظری موجود نیست: