پنجشنبه، اسفند ۱۳

بی­ کفش دویدیم

علی ز.

ما کارگران خسته ز بیداد مدیدیم
از خان و شه و شیخ، به جز هیچ، ندیدیم

از باغ بهشت و ز سر تاج خدیوان
جز میوه­ ی رنج و گل بیداد نچیدیم

از این همه گنجی که در این خاک نهان بود
از مار سر گنج، فقط وعده شنیدیم

طی کرده ره سخت رهایی ز اسارت
از تاج گذشتیم و به تاراج رسیدیم

هم تجربه کردیم قلم­ های شکسته
هم دوخته­ لب اهل قلم را بگزیدیم

گرگان به تن­ پوش سگ گله مجهز
پیرند، ولی ما بشر عصر جدیدیم

هم بر شب یلدای ستم، شعله کشیدیم
هم صورتک گرگ دغل­ کار دریدیم

هر قطره­ ی ما نطفه سیل است که در راه
جوشیده و پیوسته به این رود رسیدیم

با سرو قدانی که اوین محبس ­شان است
خواندیم و ز طوفان حوادث، نخمیدیم

آن جنگل سرویم که خستیم تبر را
وان رود خروشنده که از بند رهیدیم

از حجره­ ی بازار که تزویر فروشند
خشم است اگر چیزی از آن سوق خریدیم

کهریزک و دانشکده و کوی و خیابان
اشک­ آور و از آن بترش نیز چشیدیم

آن حیله­ ی تمثال که سیما علمش کرد
ناکام از آن شد که از آن پله پریدیم

یک مرحله با دست تهی پیش فتادیم
دشتی پر از تیغ، که بی­ کفش دویدیم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
شعر زیبا و پرمحتوائی است و توصیف دقیق اوضاع.
مصرع آخر شعر قدری می لنگد.
و گرنه شعری بی نقص است.
در باره « یک مرحله با دست تهی پیش فتادیم» من نظر دیگری دارم، اگرچه قاعدتا شاعر باید حق داشته باشد.
من به خوبی او جامعه را نمی شناسم.
آنچه ماهیتا رخ داده، همان بوده که پس از انقلابات 1848 رخ داده بود.
پیروزی ارتجاع فئودالی بر ضد انقلاب «انقلاب سفید» نام که به هر حال گامی به پیش بود و رجعت دردناک به عهد عتیق و بهائی گران که جامعه می پردازد.
حداقل بلحاظ معنوی و فرهنگی چندین مرحله عقبتر رفته ایم.
ما اکنون با مفاهیم نامعاصر سخن می گوئیم، از سر تا پا.
فاجعه وقتی رخ خواهد نمود که تعمیر و ترمیم خرابی ها آغاز شود. تخریب شعور توده ها بآسانی ترمیم پذیر نیست و چه بسا بسیار دردناک خواهد بود.